بعضی روزها نمی‌توانم تمرکز کنم. نمی‌توانم گوشی را کنار بگذارم. نمی‌توانم سر وقت به کلاسم برسم. حتی برای دیر رسیدن دلهره نمی‌گیرم. نمی‌دانم عقل و حواسم به کجا پر می‌کشند اما خوب می‌دانم که سر جایشان نیستند. امروز سر کلاس انگار تازه روشنم کرده بودند و هنوز ویندوزم بالا نیامده بود. گاهی من، من نیستم و نمی‌دانم که کیستم. من عادی نبودم و از پس تمریناتم برنمی‌آمدم. از علایم اضطراب فقط بالا رفتن دمای بدن و عرق کردن را داشتم. ناراحت شده بودم و مربی‌ام آنقدر خوب است که اجازه نمی‌دهد تمرینت را وسط قطعه رها کنی. می‌خواهد که همانجا یاد بگیری و می‌داند که سرخوردگی یعنی چه. هر جلسه با خودم می‌گویم «از این بعد بیشتر تمرین می‌کنم» و فقط گاهی اوقات است که بیشتر تمرین می‌کنم. واقعا نیاز دارم کسی بزند روی شانه‌ام، گوشی را از دستم بگیرد و بگوید «بیا تمرین کنیم.»

 

 

نوشته شده در ساعت 20:30 تاریخ 30 دی، وقتی که در راه رفتن از کلاس سلفژ به خانه‌ی پدرم بودم.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دبستان پسرانه شاهد ناحیه 1 شهرکرد آب و آینه مجتمع تخصصی در و پنجره کسری Erick مارک فایل امیر کد ازدواج موقت پورپاک کتابخانه ی عمومی باقرالعلوم(ع) خشکرود William