درباره‌ی گیاهخواری پرسید. بعد درباره‌ی موضوعات مختلف صحبت کردیم؛ اینکه کلبه‌ای در دل طبیعت دست و پا کرده و برای خودش مرغ و خروس دارد و بعد از پایان رابطه‌اش با ح، با هیچ دختر دیگه‌ای نداشته. ما هیچوقت صمیمی نبودیم. گفت که دوست دارد گیاهخواری را امتحان کند و دکتر گفته که احتمالا با این وضعیت قلبش و بیماری نادری که دارد نهایتا تا 10 سال دیگر زنده بماند. ناراحت‌کننده بود. چندین بار سه نفری بیرون رفته بودیم و آخرین بار را یادم هست که به موهای صورتم نگاه کرده بود. یک هفته بعد از پیامی که فرستاد آمد و خبر گیاهخوار شدنش را داد و برایم با اشتیاق تعریف می‌کرد که چه قدر حس بهتری دارد. راستش دیگر برایم آدم سابق نیست و به چشم یک همکلاسی قدیمی و دوست‌پسرِ سابقِ دوستِ سابقم به او نگاه نمی‌کنم. بلکه به چشم آدمی به او نگاه می‌کنم که زمان احتمالی مرگش را می‌داند ولی پرشور به راهش ادامه می‌دهد و زندگی را زندگی می‌کند.


پ.ن: چهارمین پست. قبلی؛ اسمش را گذاشته‌اند خویشتن‌داری!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ شخصی مهدیه ارغوانی تفریحات سالم 2 صادق الکساندر بروسلی ایرانی فقط یک پله تا صعود ( پایه دهم و اخبار تکنولوژی ) نقاشی miladt 後來你不在 پرتال اطلاع رسانی تور های گردشگری David