بیدار شدم. خیال می‌کردم رسیده‌ایم مشهد. یک چشمی و با موهایی پریشان از پسری که روی صندلی ردیف کناری من نشسته بود پرسیدم «الان باید پیاده شیم یعنی؟» متوجه نشد که با او صحبت می‌کنم. مرد جوانی که کنارش نشسته بود از من پرسید «ترمینال مشهد منظورته؟» گفتم آره. گفت «نه، هنوز نرسیدیم.» یکی از کسانی که توی اتوبوس کار می‌کرد آمد و با لبخند گفت «نماز و سرویس بهداشتی. نیم ساعت دیگه نگید چرا نگه نداشتید.» سریع پوشیدم و رفتم پایین. طلوع خوش‌رنگی بود. ولی اول باید می‌رفتم و سرویس بهداشتی نه را پیدا می‌کردم. درب هیچ‌کدام از توالت‌ها بسته نمی‌شد به غیر از اولی که شیر آبش خراب بود. در راه رضای خدا هم که شده یک عدد میخ روی دیوار نبود که کیف و آن همه لباس را آویزان کنیم. روده‌هایم می‌پیچید و امیدوار بودم که اندک فعالیتی داشته باشند و آن‌ها هم فقط به اندکی فعالیت رضایت دادند ولی حال من بهتر نشده بود. موقع برگشتن چای‌نبات خریدم همراه تیک‌تک. سرویس مردانه در ابتدا و سرویس نه در انتهای محیط بود. از طلوع عکس گرفتم و رفتم که سوار اتوبوس شوم ولی سر جایش نبود. در حین گشتن برای پیدا کردن اتوبوس طبق عادت همیشگی بدترین اتفاق‌ها را مرور کردم و با خودم فکر می‌کردم که اگر ماشین رفته باشد باید چه کار کنم. البته اتوبوس که به این راحتی‌ها نمی‌رود ولی خب ذهن بدبین من است دیگر. به انتهای محیط که رسیدم متوجه شدم باید برگردم و جای دیگری دنبال اتوبوس بگردم. با عجله قدم برمی‌داشتم و مراقب بودم که چای‌نباتم نریزد. خوشبختانه فروشنده لیوان را تا محل مناسبی پر کرده بود. توی همین افکار غرق بودم و دنبال پلاک اتوبوس می‌گشتم که همان آقای اتوبوسی را دیدم که مسافرین را برای نماز صدا زده بود. بعدا فهمیدم او یکی از راننده‌ها بود که دنبال من می‌گشت. دستش را تکان داد و گفت «ما این طرفیم. بیا بالا.» وقتی سوار شدم فهمیدم که فقط منتظر من بودند. سر جایم نشستم و از شیشه بیرون را تماشا کردم.

طلوع آفتاب دلبری می‌کرد. مسافر صندلی جلویی و صندلی چند ردیف جلوتر پرده را کشیده بودند تا راحت‌تر بخوابند. من با چشمم طلوع را دنبال می‌کردم. خودش را رسانده بود به زاویه‌ای که می‌توانستم ببینمش. می‌خواست با من معاشقه کند. من هم لبخند زدم و چشمانم را بستم. نورش روی پوستم می‌تابید و توی ذهنم دست و پا می‌زدم تا به پیچ خوردن روده‌هایم و هوایی که داخلش زندانی شده بود فکر نکنم. واقعا این شرکت‌ها چرا خودرویی تولید نمی‌کنند تا آدم بتواند نفخش را یک طوری خارج کند؟ آهنگ Fuel از اجرای S&M را گوش می‌دادم که نزدیک بود اتوبوس ما با تانکر کناری برخورد کند. هر لحظه به هم نزدیک‌تر می‌شدند ولی به خیر گذشت. راننده‌ی تانکر بوق زد و راننده‌ی ما هم قیافه‌ی حق به جانب گرفت و پیش آدم‌هایی که کنارش نشسته بودند از خودش دفاع کرد. من هم منتظر بودم تا برسم و با خیال راحت بپرم توی دستشویی.


۲۸ اسفند ۱۳۹۷


پ.ن: نیمه‌ی اول این پست را که تایپ می‌کردم پشتم خوابیده بود و نفس‌هایش پوستم را خنک می‌کرد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مراقبت پوست شیراز فروشگاه اینترنتی 20 نجوا آر دانلود بانک لینک های دانلود فیلم ، دانلود سریال و دانلود آهنگ میباشد. سایت وب سئو طراحی فوتوشاپ بیا اینجا نیکوکاری Ashley پارکت لمینت آذرخش دکور sarmagarma