اکنون آن‌قدر غمگینم که می‌توانم بنویسم آه! من عکس تو و آن دخترکان را با هم را دیده‌ام و دیده‌ام که چه طور قربان‌صدقه‌ی هم رفته‌اید و آه بله، من جای جای تنم زخمی می‌شد وقتی از صحبت کردن با دخترهای دیگر لذت می‌بردی. می‌توانم بنویسم که برایم شرح داده‌اند اتفاقا در رابطه با آن‌ها مشکلی با بدنت نداشتی؛ برخلاف رابطه‌ت با من که حتی به خاطر آن توییتم که گفته بودم «چرا همه‌ی پیج‌ها عکس از زن می‌ذارن فقط؟» توی لاک خودت رفته بودی و بابتش با هم بحث کردیم. می‌توانم دوباره بنویسم که چه بر من می‌گذشت وقتی کنار من بودی اما آلتت به دنبال دخترهای داخل موبایلت بود. و یا حتی می‌توانم بنویسم که من را داخل رستوران تنها گذاشتی تا با آقای ه سیگار بکشی. می‌توانم همه‌ی این کثافت‌کاری‌هایت را با جزییات بنویسم، باری دیگر قهرمانِ مخاطبینم شوم و کامنت‌هایم را باز کنم تا برایم بنویسند که چقدر قوی هستم. و درست وقتی که به مانیتور خیره‌ام و کامنت‌هایشان را می‌خوانم از درون شوم. اما دیگر این‌ها برایم کافی نیست. آن‌قدر غمگینم که ای‌کاش کتاب‌های بیشتری خوانده بودم و می‌توانستم آن‌طور که دلم می‌خواست بنویسم. راستی می‌دانی؟ چند وقتی‌ست که شروع کرده‌ام به نوشتن ترانه، البته به زبان انگلیسی. حتی نام یکی از آهنگ‌هایم را هم انتخاب کرده‌ام. درباره‌ی توست عزیزم! یادم هست چندین بار جلوی دوستانت من را بابت اینکه شعر نمی‌خوانم تحقیر کرده بودی. حتی جلوی آقای د گریه کرده بودم. وقتی که آقای مهربان برایم غزل خواند، بوستان سعدی که کامیار حدود دو سال پیش به من امانت داد را از کتابخانه‌ی خانه‌ی پدری‌ام آوردم به خانه‌ی خودم. من امشب فقط می‌خواهم که به تو عذاب وجدان بیشتری بدهم. شاید هم برایت دلیل خلق می‌کنم که باری دیگر از من متنفر شوی. می‌خواهم این یکشنبه که به کلیسا رفتم در برابر پدر باایستم و بگویم پشیمان نیستم که سایر دخترهای مورد علاقه‌ات، و حتی آن‌هایی که با هم معاشرت می‌کنید را «»هایت می‌نامم چون هنوز خشمگینم و مثل روز روشن است که هنوز زخم‌های تنم التیام پیدا نکرده و احتمالا در یک دنیای موازی همچون یک ببر درنده در حال به دندان کشیدن قلبت هستم و خون از لب‌ها و دست‌هایم می‌چکد. آخ آخ! می‌بینی؟! دختری که ادعای «برابری» داشت و خواهان حقوق ن بود، تا به حال نقش بازی می‌کرده و حالا خودِ واقعی‌اش را نشان داده و دخترهای دیگر را خطاب می‌کند؛ درست مثل آن معشوقه‌ی سابقت که روز اول آشنایی‌مان گفتی او دختران را با اندام جنسی‌شان صدا می‌زند. آخ آخ که زن‌ها جادوگرانی هستند خشمگین و به خودشان هم رحم ندارند! البته خطاب کردن دیگران به خودی خود مسئله‌ی مهمی نیست. تقریبا همه‌ی ن هستند! به هر حال یک نفر توی دنیا پیدا می‌شود که ما را خطاب کند؛ دختر مغروری که توی کافه کار می‌کند، پسری که به او جواب منفی داده‌ایم، زنِ چادریِ محل که از نظر او دریده و بی‌حیاییم، مرد میانسالی که می‌بیند توسری‌خور نیستیم، آن فامیلِ حال‌به‌هم‌زن که چشم دیدن موهای رنگ شده‌ات را ندارد و حتی معاون مدرسه چون که ناخن‌هایت را کوتاه نکرده‌ای. من این بار فقط می‌نویسم که لجن‌پراکنی کنم و آنقدر می‌نویسم تا بالا بیاورم و سبک شوم. و می‌دانی؟ تو زمانی این‌ها را می‌خوانی که واژه‌های من درون لجنزارِ استفراغ بوی تعفن گرفته‌اند. آقای ع از به خاک سیاه نشستن تو و خانم آ (معشوقه‌ی سابق خودش) خوشحال می‌شود و راستش من هم لذت می‌برم. می‌دانی چرا؟ چون من تو حسادت می‌کنم! چون چیزهایی را داری که من ندارم! نه عزیزم، من آدم خوبی نیستم و به وقتش آدم هم می‌کشم. شاید هم کشته باشم. من یک زنِ جوانِ عوضی هستم که گونیِ تنفرش را داخل وبلاگش خالی کرده. من همان کودک 7 ساله‌ی خودخواهم که برای والدینش آرزوی مرگ می‌کند تا کسی دنبالش نیاید و بتواند مدت بیشتری را با دختر فامیل بازی کند. تازه منِ خوش‌خیال بعد از اینکه فهیدم به من خیانت کرده‌ای دلم می‌خواست همه بدانند چه جور موجودی هستی تا مثل من به قهقرا نروند! اما خب گورِ بابای بقیه‌ی دختران! آن‌ها همان‌هایی هستند که می‌دانستند با من هستی و به لاس زدن با تو و حتی اگر فرصتش پیش می‌آمد به همخوابگی با تو راضی بودند. و اصلا شاید مرد یا مردهای دیگری هم در زندگی‌شان بوده. که البته بوده. خودشان گفتند که بوده. من همان کودکِ خودخواهم که خودم را مرکز جهان می‌بینم. البته تو هم کودکی. انکار نکن!


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دکوراسیون پرده امیر رنگ کاری تخصصی مبلمان و محصولات چوبی Cody Hijab Islamic مقالات اموزشی یخچال باران چت|چت باران|برند چت|چت روم شلوغ مشاوره تحصيلي آموزش طراحي سايت در تبريز،آموزش سئو در تبريز وبی پر از مطلب هر نوع اطلاعاتی