عارف را به عکاسی و فیلترهایی که ساخته می‌شناسم. مهربان است و برای دوستی ارزش قائل است. از نظر او رشت، شهری‌ست سرزنده. لنگرود را مناسب عیاشی می‌داند. عاشق این است که جمعه‌ها به چمخاله برود و فریدون فروغی گوش کند. دیشب بعد از پایانِ تورِ رشت‌گردی، حس کردم مردی جوان به من زل زده. سرم را بالا گرفتم. عارف بود! چشم‌هایم گرد و دهانم باز شد! هنسفری را از گوشم درآوردم و او را در آغوش گرفتم. همراه دو نفر از دوستانش بود. نام‌هایشان را یادم نیست، ولی یکی از آن‌ها به خاطر نوع سبیلش شبیه بهنام بانی بود. اجازه گرفتم تا به آن‌ها اضافه شوم. رفتیم و من چای آلبالو نوشیدم. شروع کردیم به قدم زدن در خیابان‌ها، بازار و کوچه پس کوچه‌های رشت. قرار بود که آرتا را ببینم. تماس گرفتم و صحبت تلفنی‌ام با او تمام شده بود که عارف جلوی یک مغازه ایستاد. رفت داخل. گوشی را گذاشتم داخل جیبم و من هم رفتم داخل مغازه که پر بود از ظروف سفالی و چوبیِ رنگ‌آمیزی شده. وقتی که مشتری‌های دیگر از مغازه رفتند بیرون، دوستانش هم به ما اضافه شدند. خیلی سریع 2 تا از لیوان‌ها را انتخاب کرد. کارت کشید و آمدیم بیرون. حس کردم که این آدم خیلی تکلیفش با خودش و علایقش مشخص است. آنقدری غرق حرف زدن بودیم که یادم رفت از او عکس بگیرم. ولی شبم را با حضورش ده برابر زیباتر کرد.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Shawn Troy Will اداره گاز شهرستان مُهر پایگاه دانشجویان کارشناسی ارشد مشاوره دانشگاه اردکان دانلود آهنگ محسن چاووشی-دانلود آهنگ تو به من نگاه کن و مرا اینگونه نبین.. چراغ راه poria