بیدار شدم و ساعت را نگاه کردم. 6 دقیقه به 3 بعد از ظهر بود!!! یک بار ساعت 9 صبح بیدار شدم و دوباره خوابم برد. روی سمت چپ خوابیده بودم و طوری سرم درد گرفته بود که مرگ را به آن درد ترجیح می‌دادم. خودم را جمع و جور کردم. مادرم وسایلش را برداشته و رفته بود لنگرود عیادت مادربزرگم. درب بالکن را باز کردم تا هوایم عوض شوم. «مطمئنی گرمته یا باز ضربان قلبت بالاست و داری خفه میشی؟؟» نبضم را گرفتم. ضربان قلبم بالا بود. قرصم را خوردم. یوتوب را باز کردم و اجرای زنده پخش کردم. ظرف‌ها را شستم. نهار پختم. «امروز عین آدم غذا می‌خورم. اگه تا فردا خوب شدم که هیچ. اگه نشدم میرم دکتر.» مصاحبه‌ای از اوریل دیدم و با شنیدن اسم آهنگش بغضم گرفت و همانجا مطمئن شدم که دلیل احساسات اخیرم همان هورمون‌هایم هستند. گمانم بهترم. چندین روز بود که هر روز فقط یکی دو وعده غذا می‌خوردم.

 

 

پ.ن: دومین پست امروز. قبلی؛ آقای صبورزاده


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Erika مقاله تحقيق ترجمه پژوهش سمينار09139826993 blog مرجع دارویی ایران proarchitecture.parsablog.com Arnaud شعر انگشت اشاره من است asgs30lfca کولر گازی اجنرال 30000 مدل