دو جلسه غیبت داشتم. مرا در سالن انتظار دید و گفت «سلام! چه عجب از این طرفا!» لبخند زدم. ما را به داخل کلاس فرا خواند. روی صندلی نشستیم و منتظر ماندیم تا مربی عزیزمان به کلاس بیاید. پشت میز نشست و رو به ما گفت: «بچه‌ها حس نمی‌کنین کلاس روشن شده؟!» ما به دیوار و سقف و لامپ‌ها نگاه کردیم. سپس با چشمانی متعجب به مربی نگاه کردیم. به من اشاره زد و گفت «آخه ایشون امروز تشریف آوردن!!» همگی زدیم زیر خنده. من از همه بلندتر خندیدم. مگر می‌شود که این مربی را دوست نداشت؟! در این میان یکی از بچه‌های کلاس متوجه شد که 5 عدد لامپ از سقف کلاس آویزان است.
+ آخه حالم خوب نبود که نیومدم. الانم مریضم.
- آره دیدم توی استوری اینستا. تا باشه از این مریضیا!
از عکس سگ و گربه گرفته تا ویدیوهای سلفی من و عکس ‌ی هری استای، همه را دیده و خب کمی حق می‌دهم که در جوابم چنین چیزی بگوید!!! به تازگی نامزد کرده و وقتی که دیدم در استوری با همسرش ویلون می‌نوازند، دلم خواست! دلم خواست که با معشوقه‌ی خودم کار مورد علاقه‌یمان را دو نفری انجام دهیم.

 

 

پ.ن: سردرد دارم. فردا عازم تهرانم و کارهایم مانده.


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آبشار Tommie طراحی سایت کسب و کار اینترنتی محمد اسحاق روستا تولید بهره ور Patricia انديشه نگار enproject