گاهی با خودم نامهربان می‌شوم و مدام از خودم می‌پرسم «آخه امروز دیگه چیکار کردی که خسته‌ای؟!» گاهی یادم می‌رود که توی ذهنم آشوب است! از مادر و شوهرخاله‌ام گرفته تا به حنانه و آدم‌های ناشناس(!) توی ذهنم جواب پس می‌دهم! آن هم مکالمه‌هایی که هرگز وجود نداشته‌اند! توی ذهنم مدام تحقیر می‌شوم و مدام باید درباره‌ی خودم توضیح بدهم. «عالیس چند کیلویی؟ نمی‌خوای چاق بشی؟ چرا گوشت نمی‌خوری؟ سر کار نمیری الان؟ مدرکت رو گرفتی؟ گوشت نمی‌خوری لاغری دیگه! چند وقته ورزش می‌کنی؟ قبلا هم ورزش می‌کردی؟ تو دیگه چرا اومدی باشگاه؟! می‌خوای استخونات رو آب کنی؟! تو که شکم نداری برا چی داری تمرین شکم انجام میدی؟! چرا صورتت مو داره؟!» و هزاران سوالِ کوفتیِ دیگر که در طی 27 سال شنیده‌ام و خسته شده‌ام! آه پروردگارا! من هنوز در برابر نظراتِ نا خواسته‌ی آدم‌ها درباره‌ی بدنم اذیت می‌شوم. آن هم بدنی که دوستش دارم! نمی‌دانم، شاید ناخودآگاهم هنوز بیمار است و بدنم را نپذیرفته. گاهی دلم می‌خواد همه‌شان را از دَم بُکشم و راحت شوم! به خصوص شوهرخاله‌ام که از او، نگاه‌های سنگین و حرف‌های تحقرآمیزش بیزارم! طبق قوانین فیزیک از آدم‌ها فاصله‌ها گرفته‌ام اما هنوز توی ذهنم هستند و پیوسته مرا شکنجه می‌دهند! چند روز پیش با خودم گفتم شاید اصلا به این دلیل از باشگاه فراری شده‌ام که می‌خواهم از روانم محافظت کنم؟! مگر آدمیزاد چقدر کشش دارد؟! هرچند، فرار کردن که نشد راه حل! باید خودم را در برابر آسیب‌پذیری، قوی کنم. امروز توی کارگاه گروهی، بهار گفت «ببین منم مثل تو بودم! ولی همین راه رو ادامه بده و حتما از خانوم دکتر کمک بگیر! مطمئن باش که خوب میشی!!» امروز باز هم با آدم‌های جدید آشنا شدم و بهار و پریسا کلی از استوری‌هایم تعریف کردند!

 

پاییزِ امشب در رشت


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

خرید مانتو لو یا تان martin garrix full archive شرکت آذران پلاست رسا پزشکي ( خدمات درماني پزشکي اتباع خارجي . بيگانه ) Allison Teresa aidebacklink sarmagarma نمایندگی فروش خدمات تعمیر کولر گازی اسپلیت سامسونگ در شیراز - عظیمی