سالی که نت از بهارش پیداست؟ نمی‌دانم! صبح که بیدار شدم دیدم اتفاق‌های بدی افتاده. مضطرب شدم. چند روز اخیر همینطور بوده؛ از همان اول صبح اتفاقاتی می‌افتاد تا افکار منفی به ذهنم هجوم بیاورند و ضربان قلبم را بالا ببرند. پراکسی‌های دوستم از کار افتاده‌اند و من فقط برای او نگرانم. امیدوارم که مشکلی برایش پیش نیاید. وارد روز ششم شده‌ایم و عجیب است! وقتی از در خانه می‌روم بیرون همه طوری رفتار می‌کنیم که انگار اتفاقی نیوفتاده و همه چیز را عادی جلوه می‌دهیم! از وقتی که روانپزشکم گفته «هرچقدر که بدنت احتیاج داره، بخواب» صبح‌ها دیرتر بیدار می‌شوم. خالی بودن معده بهانه‌ای شد تا چند روزی یکی از قرص‌هایم را نخورم. نتیجه‌اش شده سرگیجه‌هایی که سریع می‌روند و می‌آیند. ظرف‌ها را شستم. پالتویم را اتو کشیدم. باید لباس‌های نه‌ام را هم بشویم و سپس بروم خرید. دو سه روزی می‌شود که از خانه بیرون نرفته‌ام. باران لعنتی هم بند آمده.

 

 

پ.ن1: آمار وبلاگم گویای این است که برگشته‌ایم به 10 سال پیش! پناهی جز وبلاگ نداریم.

پ.ن2: از آهنگ‌های محبوبم.

 


دریافت


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

روزانه های حیدرشاه کاکو چت|شيراز چت|چت روم کاکو|چت کاکو آژانس مسافرتی راشین سیر پارس دانلود بازی قدیمی . دستگاه اوزون زن استخر آی نوتی Daniel اشعار و دلنوشته های وحید کیاپور اطلاعات و مشخصات کامل داروها