گاهی اوقات جوگیر میشوم و لباسها و وسایلم را میبخشم به دیگران. سپس در مرحلهی بعد از کردهی خود پشیمان میشوم. در دوران نوجوانی اینطور نبودم. ثبات سلیقهای بیشتری داشتم. البته آن موقع که سلیقه نداشتم. اجبار والدین بود و من حق بسیار ناچیزی برای انتخاب کردن لباسهایم داشتم. مسخره است! واقعا مضحک است که آدم نتواند لباسی را بپوشد که دوست دارد. البته در همهی دورانهای زندگیام تعدادی از لباسهایم را بخشیدهام به افراد نیازمند. چند سال اخیر با تغییر افکارم، نوع لباس پوشیدنم هم عوض شده. دوباره شال و کتانی فیروزهایام را میپوشم و از خودم میپرسم که واقعا چرا آن کیف دستساز فیروزهای که 6 سال پیش پنجاه هزار تومان خریده بودم را دادم به دخترخالهام؟! یا آن کیف کوچک و ظریف گلدار که بنفش بود را چرا دادم به آن یکی دخترخالهام؟! وجودشان در کمد به چه کسی آزار میرساند؟! چرا وقتی 21 ساله بودم لوازم آرایشم را در حراج به همکلاسیهای دبیرستانم فروختم چون خیال میکردم که دیگر آرایش نمیکنم؟! چرا در 23 سالگی تعدادی از لوازم آرایشم را در روز عقد عمهام بخشیدم به او؟! این کارها چیست واقعا؟! چند روز پیش لباسهایی که دیگر نمیپوشم را جمع کردم و به سایر لباسهایی که نمیپوشم و در انباری هستند اضافه کردم. به خصوص که این اواخر با «مد آهسته» آشنا شدهام و چیزی را دور نمیاندازم و در به در دنبال لباس قدیمی دیگران هستم تا ببینم چه خلاقیتی میتوانم از خودم بروز بدهم! از بین لباسهای قدیمی چند تایی را برداشتم تا دوباره استفاده کنم. دفعهی قبل هم تیشرتهای ورزشی ادیداس را دوباره برداشتم و با قدرت میپوشم. آن هم چه تیشرتهایی! آنها هم 6 سال پیش هرکدام 55 هزار تومان قیمت داشتند! این بار بین لباسهایم شلوار جین دمپا گشاد مورد علاقهم را پیدا کردم که با دیدنش چشمانم از خوشحالی برق زد! خیال کردم که همراه کمکهای مردمی فرستادهام و دیگر نمیبینمش. با خودم گفتم «الان حتما اندازهم میشه!» و بله! اندازهام شده. این مدت به خاطر اضطرابم آنقدر کماشتها شدهام که سایزم به 7 سال پیش برگشته و دوباره توی لباسهای قدیمی جا میشوم.
درباره این سایت